پریاپریا، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 25 روز سن داره

خاطرات پریا

و اینچنین عشق آغاز شد ......

1390/2/11 0:25
نویسنده : مامان پری
288 بازدید
اشتراک گذاری

دقیقا 10 ماه و 5 روز و 14 ساعت پیش فرشته کوچولوی مامان پاهای کوچولوشو به این دنیا گذاشت .......

روزی که برای به دنیا اوردنت رفتم بیمارستان رو هرگز فراموش نمی کنم....... حس عجیبی داشتم که راحت نمیتونم توصیفش کنم ، یه ترکیب و معجونی از اضطراب ، هیجان و دلتنگی ......

اضطراب داشتم چون نمیدونستم چی میخواد اتفاق بیفته و چی در انتظارمه ......... هیجانزده بودم چون بعد از 9 ماه انتظار بالاخره قرار بود فرشته کوچولومو ببینم و بغلش کنم و دلتنگ بودم چون توی تمام این روزها که وجودت رو حس کرده بودم و توی خیلی از لحظاتش باهات خلوت کرده بودم ، درددل کرده بودم و حتی کلی خوشحال بودم که فقط من میتونم حست کنم توی وجودم و طپش قلبتو نزدیک قلبم بشنوم و حالا دلتنگ بودم که قراره جای خالیتو توی وجودم حس کنم ......

و بعد از یه انتظار نسبتا کوتاه !!!! صورت قشنگ و نازتو دیدم ...... میگم انتظار کوتاه چون من فاصله بین 9 صبح که رفتم اتاق عمل تا وقتی به هوش اومدم و آوردنم توی بخش رو توی بی خبری و بیهوشی سپری کرده بودم و گرنه واسه بقیه تقریبا طولانی بود چون 3 ساعت گذشته بود !!!!

خلاصه وقتی اومدم توی بخش ، بابایی رفت و تو رو از بخش نوزادان تحویل گرفت ...... یه عروسک کوچولو که حسابی از گرسنگی شاکی شده بود ...... نمیتونم لحظه ای که تو رو بغل کردم توصیف کنم ... یه لحظه ی رویایی و فراموش نشدنی ...... بغلت کرده بودم و نگاهت میکردم که واقعا این موجود به این زیبایی توی وجود من شکل گرفته ؟؟!!! من وسیله ای شده بودم برای خلق یک انسان و این حس خوبی به من میداد که توی به وجود آوردن این شاهکار خدایی سهیم بودم ..... توی دلم فقط خدا رو شکر میکردم و البته هنوز و همیشه ممنون و شکرگذار خدا هستم که تو رو بهم داده ......

آره عزیزم این توصیف لحظه قشنگ اولین دیدارمون بود که هرگز فراموش نمیکنم .......

پسندها (1)

نظرات (0)